اندکی شعر

اشعار رضا زمانیان قوژدی

اندکی شعر

اشعار رضا زمانیان قوژدی

پایانِ دوران

پایانِ دوران

بگذرد ایّــامِ غــم، شـادی فـراوان مــی رســد

روز وصـل و کـامیـابـی های یـاران می رسد

آدمی با رنــج ممــزوج اسـت از روز نخست1

شک نکن یک روز آسانی به انسان می رسد

دشمنان آدمی جهل است و ترس و ضعف او

ریشۀ این هر سه هم آخر به شیطان می رسد

مرگ، محتوم است و هر کس، ناگزیر از مُردنست

سهمِ دارا یا نـدار از مـرگ، یکســان می رســد

کـودک و بُرنا و پـیـر؛ از مـرگ اسـتـثـنا نـشـد

مرگ، صاحبـخانه را مانَد که مهمان مـی رسـد

گـاه بـا سیـل اسـت و گـاهـی زلزلـه یـا صاعقه؛

گاه در خانه ست و گـاهی در خیـابـان مـی رسد

نـاگـزیـر از مُـردنـی، راهِ گـریـزت هیـچ نـیـست

گـر چـه گـاهـی دیـرتـر، امـا شتـابـان می رسد

گـاه بـا ویـروس یـا بـا جـنـگ وارد مـی شــود

تا بترساند تو را مــرگــی که ایـنسان می رسد

آن که می ترسانَدَت، خود بیشتر ترسیده است

بـا شهــامت کــارهـایـی سخــت، آسان می رسد

کامــلاً پیـــداست پای صـهـیـونـیـسـم اندر میان

مرگِ این جُرثومه هم با دست هامان2 می رسد

تا خدا پشت و پناه مـاست، از دشمن چه باک؟

بی گمان اوضاعِـمان آخر، به سامان می رسد

بــا کُــرونـــــا، روز محــشر را دلـیـل آورده ام

دست حق پیداست گر ویروس، پنهان می رسد

بــا توکُّــل، با مراعــاتــی که بــایــد، عاقـبـت؛

عمر این ویروس نامیمون به پـایـان می رسد

اضطرارِ آدمی، شرطِ  ظُـهـور مُــنــجــی است

پس؛ "مُجیبُ المُضطَرِ" پایانِ دوران می رسد

بعـدِ چندین قرن تاریکی و جهل و اضطراب؛

نـورِ ایـمان نـورِ ایـمان نـورِ ایـمان می رسد

99/01/15  مرتکب شدم
#رضا_زمانیان_قوژدی
#خلو_دخو